سالِ بد
سالِ باد
سالِ شک
سالِ اشک
سالِ روزهای دراز و استقامتهای کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا ...*
من جسارتش را ندارم ، «سال اشکِ پوری ... سالِ خونِ مرتضی» از توانِ شانههای نحیفِ من خارج است. من مالِ این حرفها نیستم. توانِ کشآمدهی من اندازهی چراغ روشن اتاقِ ۴۰۵ هم نبود، به وقت پنج صبح اردیجهنم توی پارکینگ خانهام .
خوشبختید ، اگر نمیدانید سرِ کلاسِ دفاع در برابر جادوی سیاه، لولو خرخرهی تویِ کمد چه ریختی بهخودش میگرفت! ده ماه گذشته و من هنوز وقتِ گرگومیشِ صبح، مثل سگ میلرزم ... کز پی خورشید میدوانیم !
*شاملو